۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

استاد


نمی دانم چرا مدتی است برای من از هر طرف ناراحتی و ... می بارد. الان هم دارم از ناراحتی می ترکم، یکی از استادانم در دانشگاه درگذشت. همین یکشنبه بود که دیدمش بسیار خسته بود، نمی دانم از فشار کار بود یا از فشار آزار و اذیت دیگران، که در این مملکت هر کس سرش به تنش می ارزد همه مخالفش هستند، من دو درس با ایشان داشتم یکی را 12 گرفتم و دیگری را 5/14 ، اما به همین دو نمره افتخار می کنم و دوستشان دارم که بسیار بیشتر از اساتیدی که تعداد زیادی درس با آنان داشتم و همه را 19 یا 20 گرفتم آموختم. نه تنها از ایشان علم آموختم بلکه شخصیت و منش ایشان در سر کلاس مثال زدنی بود و درس زندگی ها به ما داد. امیدوارم که ما بتوانیم ..... خودم خنده ام گرفت آخه ما چه کار می توانیم بکنیم دارم شعار میدم، فقط از این به بعد می توانیم بگوئیم یاد دکتر مسعود آذرنوش هم بخیر.

نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند

همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سامان عزیز خدا رحمتش کنه و روحش شاد

عمو اروند گفت...

می‌گویند خوبان زود می‌روند.
من می‌گویم که همه زود می‌رویم که عمر انسان محدود است. اما آنان که خوبند خاطره‌ی خوبشان می‌ماند و آنان که بدند، جز تلخی از خود چیزی بجا نمی‌گزارند و تلخی را هم کسی دوست ندارد.