۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

استاد


نمی دانم چرا مدتی است برای من از هر طرف ناراحتی و ... می بارد. الان هم دارم از ناراحتی می ترکم، یکی از استادانم در دانشگاه درگذشت. همین یکشنبه بود که دیدمش بسیار خسته بود، نمی دانم از فشار کار بود یا از فشار آزار و اذیت دیگران، که در این مملکت هر کس سرش به تنش می ارزد همه مخالفش هستند، من دو درس با ایشان داشتم یکی را 12 گرفتم و دیگری را 5/14 ، اما به همین دو نمره افتخار می کنم و دوستشان دارم که بسیار بیشتر از اساتیدی که تعداد زیادی درس با آنان داشتم و همه را 19 یا 20 گرفتم آموختم. نه تنها از ایشان علم آموختم بلکه شخصیت و منش ایشان در سر کلاس مثال زدنی بود و درس زندگی ها به ما داد. امیدوارم که ما بتوانیم ..... خودم خنده ام گرفت آخه ما چه کار می توانیم بکنیم دارم شعار میدم، فقط از این به بعد می توانیم بگوئیم یاد دکتر مسعود آذرنوش هم بخیر.

نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند

همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی

۱۳۸۷ آذر ۴, دوشنبه

نیک آهنگ کوثر

نیک آهنگ کوثر هم فیلتر شد، می گویم نیک آهنگ کوثر چون احساس می کردم وبلاگش جزئی از وجودش بود. چند روز پیش در قسمت نظرات وبلاگش یک نظر دیدم که نوشته بود : «چرا وبلاگ شما فیلتر نیست»!!! چشم آن آقا یا خانم روشن، وبلاگ نیک آهنگ هم فیلتر شد، عجب سق سیاهی.
امروز صبح برای آخرین بار وبلاگش دیدم و امشب به خانه که اومدم دیدم فیلتر شده، چقدر دلم گرفت، لعنت به این دیکتاتوری ......
نیک آهنگ، «دمت گرم و سرت خوش باد»

۱۳۸۷ آذر ۱, جمعه

یادداشت های یک روستایی ساکن دهکده جهانی

با حسین درخشان از وقتی یک ستون در روزنامه جامعه (یا یکی از روزنامه های زنجیره ای توس، عصر آزادگان) داشت به نام "یادداشت های یک روستایی ساکن دهکده جهانی" آشنا شدم. یک توضیح بدهم همین جا که منظورم از آشنایی، آشنایی نزدیک و رودر رو نبود فقط از راه روزنامه و بعداٌ اینترنت.
خیلی از مطلبش توی روزنامه حال می کردم. بعد از تعطیلی روزنامه وبلاگش را می خوندم. اما حدود یک سال پیش بود که دیگه از تفکرات سیاسیش خوشم نیامد و دیگه خوندن وبلاگش را تعطیل کردم.
تا چند روز پیش که روی وبلاگ نیک آهنگ کوثر یه مطلب دیدم و دنبال قضیه را گرفتم و وبلاگ جدیدش را هم دیدم اصلاٌ خوشم نیامد اما خوب نمی دونم کارش درست بوده یا غلط در کانادا اسیر چه فشارهایی بوده که خواسته برگرده و برای برگشت بی دردسر شروع به نوشتن این مطالب کرده ( البته یه دو جا تو وبلاگش خوندم که این نظرات از ته قلبش هست!! اما من که شک دارم با سابقه اش) اما تا حدودی به خودش مربوطه تا اونجایی که به دیگران لطمه ای نخوره.
اما من ترجیح می دادم حسین درخشان اصلاٌ وارد دنیای سیاست نمی شد و هنوز هم در اینترنت یا روزنامه راجع به کامپیوتر و اینترنت می نوشت و حالا هم نه دربند بود نه دوستان قدیمی، دشمنان امروزی بودند ونه از اینجا رونده و از اونجا مونده. فقط امیدوارم وضع از این بدتر نشه. بالاخره هر چی باشه حسین هم ...

۱۳۸۷ آبان ۲۵, شنبه

یاد شهروند امروز هم بخیر

امروز با اینکه می دانستم که مجله شهروند امروز توقیف شده باز هم روی پیشخوان دکه ها به دنبالش می گشتم. از سالها پیش علاقه عجیبی به کتاب داشتم و از بعد از دوم خرداد به روزنامه ها و مجله ها علاقه مند شدم. تقریباٌ همه شماره های روزنامه جامعه، توس و عصر آزادگان را دارم و هفته نامه آبان را نیز خیلی از شماره هایش را دارم آخرین روزنامه ای که تقریباٌ به صورت منظم می خواندم شرق بود که بعد از توقیفش قسم خوردم که دیگر هیچ روزنامه و مجله ای را به طور دائم نخرم.
این بود تا چاپ مجله شهروند امروز که تا حدود 2 ماه پیش از خریدنش به هر نحو فرار کردم اما مجبور شدم آخر کوتاه بیایم و شدم خواننده حرفه ای شهروند اما این معاشقه نیز دیری نپایید و دوباره من شکست خوردم. راستش را بخواهید مجلات، روزنامه ها و وبلاگ هایی که من خواننده شان هستم و توقیف یا فیلتر می شوند من به شدت احساس شکست، ناراحتی و ...می کنم؛ خدا به داد نویسندگان و گردانندگانشان برسد.
می دانم که دیگر شهروند امروزی در کار نیست اما فردا هم روی میز دکه ها به دنبالش خواهم گشت و فقط می توانم بگویم یاد شهروند امروز هم بخیر.

۱۳۸۷ آبان ۲۳, پنجشنبه

حوصله

حوصلم سر رفته از استادی که خودش کتاب را ندیده و اون را برای ترجمه کردن به من می ده و حتی نمی دونه کتاب چاپ اسرائیل و در ایران یافت نمیشه»؛
حوصلم سر رفته از کتابخونه های بی کتاب ایران؛
حوصلم سر رفته از این اینترنت کم سرعت پر فیلتر؛
حوصلم سر رفته از فیلم های صد من یه غاز تلویزیون؛
حوصلم سر رفته از اتوبوس BRT و فشار مثل قبر داخلش؛
حوصلم از خودم بیشتر از همه سر رفته از کارای بیخودی که بدون فکر چند سال پیش انجام دادمو الان مثل ... تو گل گیر کردم.