۱۳۹۱ شهریور ۲۵, شنبه

سنت و مدرنیته

چند هفته پیش رفتم عروسی یکی از دوستان بچگی ، عروسی که چه عرض کنم مهمانی بود داماد از آمریکا اومده بود و عروس را چند روزی دیده بود و وصلت خیلی سریع سر گرفته بود.
اما اصل قضیه برای من شب مهمانی بود؛ داماد و عروس از دو خانواده سنتی و مذهبی بودند خانمهای میان سال و سن بالا همه از حجاب کامل بهره می بردند اما جوان های فامیل بودند که قضیه را جالب می کردند دختران و زنان جوان فامیل تقریبا همه مینی ژوپ به پا داشتند اما قضیه جالب در جوراب شلواری ها بود مینی ژوپ ها در هر رنگی با جوراب شلواری مشکی بسیار ضخیمی پشتیبانی می شدند که تا حدودی حتی مسخره بود، یا برخی پیراهن های آستین کوتاه هم پوشیده بودند که با این جوراب هایی که به دست می کردند پشتیبانی می شد که باز هم مشکی بودند و گاهی در تضاد با رنگ لباس ها، برخی روسری هم بر سر داشتند .....
نخست: خنده ام گرفت اما به یکباره به فکر تضاد سنت و مدرنیته افتادم و این را هم نوعی تکاپو برای رسیدن به مدرنیته دانستم که از طرف سنتی ها محدود شده بود و به خاطر ضعف هر دو طرف در قبولاندن نظرشان به دیگری به این شکل در آمده بود.
دوم: یادم به فیل شهرقصه بیژن مفید افتاد که به بحران هویت رسید و آخر باورش شد که منوچهر است.

۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

افغانستان حقیقت گمشده

امروز در برنامه آپارات بی بی سی فیلم « افغانستان، حقیقت گمشده » ساخته یاسمن ملک نصر را دیدم خیلی ذوست داشتم و از نظرم خیلی عالی بود. همه فیلم بر روی انسان تاثیر می گذاشت اما چند صحنه آن واقعا عالی بود یک سکانس فیلم مصاحبه ای بود با رئیس افغان فیلم که می گفت وقتی در زمان طالبان فیلم های آرشیو افغانستان را می سوزاندند یک فیلم تارکوفسکی هم در آن بود و به نظرش در جلوی چشمش تارکوفسکی را سوزاندند. من این حرف را قبول دارم وقتی یک کتاب یا یک فیلم یا ... سوزانده می شود مثل این است که آفریننده آن را سوزانده اند.
صحنه دیگری بود که فردی با بغض و در حال اشک ریختن شعر مولانا را می خواند: بشنو از نی چون حکایت می کند / از جدایی ها شکایت می کند .......... را خواند و چه زیبا بود و به موقع.
چرا باید مردمان اسیر هوا و هوس افرادی شوند که می خواهند با جنگ و کشتار ایدئولوژی خودشان را به دیگران به زور بقبولانند فرق نمی کند که کمونیست باشند و یا طالبان هر دو به مانند هم هستند و هر دو محکوم به از بین رفتن چون با زور نمی توان تفکری را ساخت.
آرزوهای همه افراد هم تقریبا یکسان بود ثبات و پیشرفت افغانستان؛ من هم برای افغانستان آرزوی ثبات و پیشرفت دارم.


۱۳۸۹ اسفند ۲۹, یکشنبه

سال نو


سال 1389 رو به پایان است و از اون گذشته دهه 80 خورشیدی هم رو به پایانه، من این دهه را با امید زیادی شروع کردم اما .... بگذریم حالشو ندارم راجعبش حرف بزنم، حالا که دارم وارد دهه سوم زندگیم می شم اما هیچ امیدی به این دهه ندارم، دهه 80 را که اینقدر بهش امید داشتیم این شد وای به دهه 90 که امیدی هم بهش ندارم. ولی به قول فرخ زاد « دست بزنید شادی کنید که سال نو رسیده / روز نویی میون تاریکی شب دمیده / مگه میشه گفت که دل شکسته سال نو نداره / با سال نو پر می کشیم به خونه مون دوباره »
با این همه باید گفت سال نو مبارک به همین سادگی!



۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

خوشبختی

امروز صبح تو اینترنت داشتم چرخ می زدم و از لینکی به لینک دیگه می رفتم که رسیدم به بخش آغازین سریال «خونه مادر بزرگه» با دیدنش یک حس خاص بهم دست داد وقتی این قسمت را خواند: «خوشبختی از رو دیوار سر می کشه تو خونه» به این فکر افتادم که آیا دوباره خوشبختی از رو دیوار سر می کشه تو خونه هامون یا نه؟

۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

دیکتاتورها

" به نظر من کسانی که به آینده وطن خود علاقه دارند باید با تمام خطرهای ممکنی که جان آنها را از طرف خشونت های قانونی دولت تهدید می کند این حقیقت را بازگو کنند و با صراحت عواقب فاجعه آمیز سیاسی و اجتماعی این تجاهل را که از طرف دولت برای فرار از واقعیت مشکلات و توسل به معاذیری نظیر توطئه بیگانگان وانمود می شود بدون ترس از زندان و شکنجه و یا مرگ نامرئی بگویند ... ".
(حاج سید جوادی، علی اصغر، نامه ها، تندر،؟، 1357)

کتاب نامه ها، حاوی دو نامه است که حاج سید جوادی پیش از انقلاب برای سران حکومت شاه نگاشته است و به نظر من جمله بالا یکی از اساسی ترین و کلیدی ترین فسمت های هر دو نامه است. من با قبول این نکته که دیکتاتورها با نپذیرفتن و ندیدن خواست های جامعه های خود آنها را به سوی انقلاب های رهنمون می شوند که طومار این حکومت را در هم می پیچند و در عین حال اکثراً این انقلاب ها به مردمانشان کمکی نکرده و باعث به وجود مشکلات بسیاری برای کشورشان می شوند؛ این گفته حاج سید جوادی را می پذیرم و بر آن تاکید می کنم. اما آیا دیکتاتورها صدای مردمانشان را می شنوند؟
بن علی دیر شنید و فقط فرصت فرار یافت، مبارک هم دیر شنیده است و به نظر رفتنی می آید حال باید دید که فرصت فرار می یابد یا به دست مردم خشمگین می افتد؟ و اما به دیگر دیکتاتورهای خاورمیانه باید گفت که قبل از آنکه مردم کاسه صبرشان سر ریز شود صدای شان را بشنوند و دست به اصلاحات گسترده بزنند.
اما افسوس و صد افسوس که هیچگاه دیکتاتورها صدای مردمانشان را نمی شوند و هنگامی می شوند و می گویند: " من نیز صدای انقلاب شما را شنیدم" که دیگر وقتشان به پایان رسیده و مردم از آنها گذر کرده اند.
من بــه در گفتم ولیکن بشنوند / نکته هـــا را مـو به مو دیوارهــــا